!

همانطور که محیط کسب و کار به هم پیوسته‌تر می‌شود، به این معناست که پیچیدگی پذیرفته می‌شود. این پیچیدگی از طریق ساختارهای ماتریسی پیچیده تکرار می‌شود، که توسط ابزارهای مدیریتی که دهه‌هاست وجود دارند، پشتیبانی می‌شوند.

نمودارهای سلسله مراتبی با روابط گزارش‌دهی مستحکم و نقطه چین، به جای پاسخگویی به نیازهای امروزی، سازمان‌ها را پیچیده، کند و انعطاف‌ناپذیر می‌کنند. در این شرایط، کارمندان خود را در حال گزارش دادن به چندین “رئیس” می‌بینند که این وضعیت، وظایف روزانه را به چالشی بزرگ تبدیل می‌کند. رهبران سازمان‌ها به طور مکرر اقدام به سازماندهی مجدد می‌کنند تا نقاط درد ناشی از “فرماندهی متمرکز و جریان‌یافته” را در مقابل “سرعت و انعطاف‌پذیری با مالکیت غیرمتمرکز” حل کنند، اما این تغییرات اغلب منجر به ایجاد نقاط درد جدیدی می‌شود.

باور بر این است که یک مدل ساده وجود دارد که می‌تواند جایگزین ساختارهای ماتریسی شود. این مدل به گونه‌ای طراحی شده است که برای پایداری و پویایی مناسب باشد و انطباق‌های کوچک و مداوم را در فرآیند سازمان‌دهی مجدد تشویق کند. این مدل به عنوان مدل سازماندهی هلیکس یا مدل هلیکس[1] شناخته می‌شود.

راز موفقیت این مدل در تفکیک تقسیم سنتی وظایف مدیریتی به دو خط موازی متمایز در پاسخگویی نهفته است. این دو خط تقریباً از نظر قدرت و اختیار برابر هستند، اما اساساً تفاوت‌های بنیادینی دارند. این تفکیک به سازمان‌ها این امکان را می‌دهد که به طور همزمان به نیازهای پیچیده و متغیر بازار پاسخ دهند و در عین حال، از انعطاف‌پذیری و سرعت عمل بیشتری برخوردار شوند.

وظایف رهبری افراد که معمولاً توسط یک مدیر انجام می‌شود، به دو مجموعه از وظایف تقسیم می‌گردد که توسط دو مدیر مختلف انجام می‌شوند. یکی از این مدیران بر تعیین اولویت‌های کسب‌وکار، نظارت بر کار روزمره، ایجاد ارزش و کمک به ارائه یک تجربه کامل و رضایت‌بخش برای مشتری تأکید می‌کند. این مدیر بر روی ارزش یا کاری که انجام می‌شود، متمرکز است. مدیر دیگر با قابلیت‌ها یا نحوه انجام کار هماهنگ است و به توسعه افراد و منابع، تعیین استانداردهایی برای کار و ارتقاء تعالی عملکرد می‌پردازد.

هیچ‌یک از این دو مدیر به عنوان مدیر اصلی یا ثانویه محسوب نمی‌شود. در عوض، مشابه ساختار «مارپیچ دوگانه» یک مولکول DNA، هر دو طرف در هم تنیده شده‌اند و نقش‌های اساسی در تیم‌های پیشرو دارند. زمانی که این مدل به درستی پیاده‌سازی می‌شود، انعطاف‌پذیری زیادی ایجاد می‌کند، زیرا مالکیت افراد در محور قابلیت، جابجایی انعطاف‌پذیر آن‌ها را در محور خلق ارزش امکان‌پذیر می‌سازد. از سوی دیگر، با تقویت رهبری مدیر ارزش، سرعت بیشتری در کسب‌وکار فراهم می‌شود(سارپونگ و همکاران، 2017).

به عنوان مثال، تام را در نظر بگیرید، که یک مدیر تحقیق و توسعه میان‌دوره در یک ساختار ماتریسی است. در حالی که اولویت‌های او هر از گاهی تغییر می‌کند، رابطه‌اش با رئیس اصلی‌اش (رئیس تحقیق و توسعه) واضح است. رئیس به او می‌گوید که اولویت‌های کلیدی چیست و چگونه باید کار را انجام دهد. با این حال، تام همچنین یک رئیس دیگر دارد: رهبر پروژه توسعه که خارج از سازمان مدیریت محصول روی آن کار می‌کند. تام تلاش می‌کند تا هر دو مدیر را راضی نگه دارد و از عواقب اولویت دادن به یکی نسبت به دیگری اجتناب کند. ابهامی که تام احساس می‌کند، اغلب در بررسی پایان سال او منعکس می‌شود، زیرا هر دو رئیس در آن دخیل هستند.

مدل هلیکس ایده‌ای جدید نیست و این مفهوم سال‌هاست که در شرکت‌های خدمات حرفه‌ای و برخی بخش‌های شرکت‌های بزرگ جهانی وجود دارد. اخیراً نیز در بسیاری از شرکت‌های چابک مشاهده می‌شود. با این حال، تا کنون این مدل نام و تعریف روشنی نداشته و قدرت آن در باز کردن گلوگاه‌های سازمانی و ایجاد تعادل بهتر بین تمرکز و عدم تمرکز به درستی بیان نشده است. به ندرت این مدل در مقیاس وسیع پیاده‌سازی می‌شود و بسیاری از سازمان‌هایی که در ابتدا آن را پذیرفته‌اند، به ساختارهای سنتی‌تر و اغلب کمتر مؤثر باز می‌گردند. راز موفقیت مدل هلیکس در جدا کردن سلسله‌مراتب مدیریت سنتی به دو خط مسئولیت موازی و جداگانه نهفته است. این دو خط تقریباً از نظر قدرت و اختیار برابر هستند، اما به طور بنیادی متفاوتند. یکی از این خطوط به توسعه افراد و قابلیت‌ها کمک می‌کند، استانداردهایی برای نحوه انجام کار تعیین می‌کند و برتری عملکرد را هدایت می‌کند. در حالی که خط دیگر بر روی اولویت‌های کسب‌وکار متمرکز است و ارزش ایجاد می‌کند، همچنین به ارائه یک تجربه کامل و رضایت‌بخش برای مشتری کمک می‌کند.

 (دی سمت و همکاران[2]، 2019).

مدل هلیکس به ویژه در زمینه سازمان‌های ماتریسی که با چالش‌های ادغام واحدهای عملکردی، جغرافیایی، کانالی و محصولی مواجه هستند، بهترین درک را ارائه می‌دهد. این چالش‌ها پس از دهه‌ها تجربه، اکنون به شدت در سیستم‌ها و فرهنگ‌های مدیریت منابع انسانی ریشه دوانده‌اند. در ساختار ماتریس، معمولاً یک “رئیس” اصلی وجود دارد که با یک خط ممتد در نمودار سازمانی مشخص می‌شود و یک رئیس ثانویه که با یک خط نقطه‌چین نشان داده می‌شود. رئیس اصلی معمولاً منابع را در اختیار دارد و مسئول استخدام، اخراج، ترفیع و ارزیابی‌ها است. در مقابل، مدل هلیکس که از شکل دو رشته‌ای متمایز DNA الهام گرفته شده است، وظایف رهبری را به دو مجموعه تقسیم می‌کند که توسط دو مدیر مختلف انجام می‌شود. این مدیران به طور مساوی مرتبط هستند و نه “اصلی” و نه “ثانویه” هستند. یکی از این مدیران مسئول تصمیم‌گیری و تخصیص منابع مربوط به یک مجموعه از وظایف (مانند استخدام و اخراج، ترفیع و آموزش) است، در حالی که دیگری بر روی مجموعه‌ای دیگر از وظایف تمرکز می‌کند (ملانی و همکاران[3]، 2024).

این پژوهش به طراحی مدل ساختار هلیکسی در زمینه بازاریابی صنعت پخش مواد غذایی می‌پردازد و هدف آن تحلیل نحوه تأثیرگذاری این مدل بر بهبود فرآیندهای بازاریابی و ایجاد ارزش برای مشتریان است. با توجه به اینکه مدل هلیکس به تفکیک وظایف رهبری و تمرکز بر قابلیت‌ها و ایجاد ارزش کمک می‌کند، این تحقیق به دنبال شناسایی شکاف‌های موجود در ساختارهای سنتی بازاریابی است که معمولاً با کشمکش‌های قدرت و تنش‌های داخلی مواجه هستند. در این راستا، پژوهش به بررسی این موضوع می‌پردازد که چگونه می‌توان با استفاده از مدل هلیکس، کارایی تیم‌های بازاریابی را افزایش داد و به بهبود تجربه مشتری و نتایج کسب‌وکار کمک کرد. این تحقیق می‌تواند به سازمان‌ها کمک کند تا با پیاده‌سازی این مدل، به یک ساختار بازاریابی انعطاف‌پذیر و مؤثر دست یابند.

بنابراین این پژوهش به دنبال  این سوال است که چگونه مدل  ساختار هلیکسی در بازاریابی صنعت پخش مواد غذایی طراحی می گردد؟  

با توجه به اينكه هدف اين پژوهش طراحی و تبیین مدل ساختار هلیکسی برای بازاریابی در صنعت  پخش مواد غذایی می‌باشد، پژوهش حاضر از نظر هدف کاربردی- توسعه‌ای، از نظر زمان گردآوري داده‌ها پيمايش مقطعی است. براي گردآوری داده‌های مورد نیاز از مطالعات كتابخانه‌اي، مصاحبه و پرسشنامه استفاده خواهد شد. براي بررسي سوال‌های پژوهش از روشهاي آمار توصيفي و استنباطي استفاده خواهد گردید.

از سوی دیگر پژوهش حاضر از نظر ماهيت از نوع پژوهش‌هاي اكتشافي است، بنابراين با توجه به رويكرد در پيش گرفته شده، روش به كار رفته در اين پژوهش، تركيبي از روشهاي كيفي و كمي است كه به روش پژوهش آميخته[4] معروف است. اما از آنجا كه در اين پژوهش، ابتدا داده‌هاي كيفي و سپس داده‌هاي كمي جمع‌آوري می گردد، روش اين پژوهش، آميخته اكتشافي است.

در قسمت کیفی، با استفاده از روش نمونه‌گیری گلوله برفی و با استفاده از ابزار مصاحبه عمیق و نیمه‌ساختارمند تعدادی از مدیران صنعت پخش مواد غذایی انتخاب خواهند شد تا به حد اشباع نظری برسیم. روش تحقیق در این قسمت ، روش کیفی داده بنیاد یا گرندد تئوری (کدگذاری باز، کدگذاری محوری و کدگذاری انتخابی) به شمار می رود. خروجی این روش، مدل مفهومی است. سپس با استفاده از داده‌های کمی گردآوری شده از طریق پرسشنامه، مدل به دست آمده، آزمون خواهد شد.

[1] Helix Organization Model

[2] De Smet

[3] Melany

[4] Mixed Research